شب عاشورا هر کس مشغول کاری بود .

یکی نماز میخواند یکی قرآن.

یکی استغفار میکرد.

هرکس به فراخور حالش و به اندازه ظرفیتش.کار عباسِ امام چیز دیگری بود اما.

وقتی همه مشغول راز و نیاز بودند و سر به سجده داشتند و دست بر آسمان،عباس شمشیرش را در دست گرفته بود و اطراف خیمه نگهبانی میداد . انگار آن شب همه به صدای قدم های عباس محتاج بودند .

شاید آن شب هیچ ذکری مثل نگهبانی عباس نبود. قدم میزد و رجز میخواند. رجزی مثل لالایی. آرام و آرام کننده .

 

قصه کربلا

به وقت مدرسه

یکی ,شب ,  ,بودند ,مثل ,عباس ,آن شب ,همه به ,شب همه ,به صدای ,انگار آن

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

harmunicbaran پاتق ما شهر فوتبال ناقوس عشق عکاسی و امور مربوط به عکاسی از زبان پزشک اینده متوسلین به حضرت زینب سلام الله علیها Magnifier منو خیال ناز چشمات انجمن علمی دانشجویی حقوق دانشگاه اراک