یادداشت‌هایی (شاید) برای فردا :)



 

شب عاشورا هر کس مشغول کاری بود .

یکی نماز میخواند یکی قرآن.

یکی استغفار میکرد.

هرکس به فراخور حالش و به اندازه ظرفیتش.کار عباسِ امام چیز دیگری بود اما.

وقتی همه مشغول راز و نیاز بودند و سر به سجده داشتند و دست بر آسمان،عباس شمشیرش را در دست گرفته بود و اطراف خیمه نگهبانی میداد . انگار آن شب همه به صدای قدم های عباس محتاج بودند .

شاید آن شب هیچ ذکری مثل نگهبانی عباس نبود. قدم میزد و رجز میخواند. رجزی مثل لالایی. آرام و آرام کننده .

 


از چهارشنبه که از مدرسه برگشتم علایم بیماری نمایان شد.

تب، بدن درد، سرفه، بی حالی

داشتم خدا خدا میکردم که تا شنبه حالم بهتر شود.

الحمدالله شد. اما همچنان سرفه های بدی میکنم.

حالا چیشده که سر صبحی دارم گزارشِ حالم را میدهم؟ در مدرسه یک نفر نیامد بپرسد که خانمِ سین چیشده، خدا بد ندهد؟ خب به امروز نمیامدی و استراحت میکردی !

دریغ از یک نفر:)

اینجا حس میکنم در قلب اروپا هستم، کسی به کار کسی کار ندارد‌.

نمیدانم شاید خیلی دیگر توقعی شده‌ام.

میدانی جانم. کلا باید پوست کلفت شد. 

بگذریم. بروم مشق های امروز را بازخورد بدهم. فعلا :)️


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

glbrgtyas ویدیوهای من رو میتونید در کانال یوتوب مشاهده بفرمایید. فروشگاه اینترنتی فایل Sabalan ahllamchat زندگی بهتر javid-co سئو , طراحی سایت دانستنی ها مرجع مقالات رسمي لوازم آرايش و عطر